مرا ز یاد برده ای نمی برم تو را ز یاد
اگر چه هستی مرا فراق تو دهد به باد
هزار بار اگر کشی که دل ز مهر بر کنم
شوم گدا به درگهت نام تو را برم زیاد
ز حد گذشت گریه ام برفت خنده ام ز لب
مرا نمانده دلخوشی دلم کنی مگر تو شاد
به قبله ی نگاه تو نماز برده ام بسی
جرا که در ازل دلم به دام خال تو فتاد
اگر چه جنت تو را به دانه ای فروختم
ولی دلم عشق تو را به هستی و جهان نداد
بگفت عاقلی به من ز عشق او بکن حذر
بگفتمش نمی شود که با غمش دلم بزاد
تو شاهی و اگر روی صلاح ما به دست توست
بدون تو به عاشقت لحظه ای عمر مباد